یک عده دارند مرا تهدید می‌کنند. تهدیدهای سفت و سخت. من خوب نمی‌شناسمشان. فقط یک چیزهایی توانسته‌ام ازشان بفهمم. از دور به نظر لباس‌های سیاه کرده‌اند تنشان و از نزدیک قرمز، و شاید هم برعکس. نمی‌توانم از خودم محافظت کنم. و نمی‌توانم هم به کسی چیزی بگویم و از کسی کمک بخواهم. زیرا چیزی که آن‌ها می‌خواهند دقیقاً همین است که دیگران را از وجودشان مطلع کنم. بسیار اذیتم می‌کنند و تهدیدم می‌کنند که هر وقت مشغول کار باشم به سراغم می‌آیند و تهدید می‌کنند که زشتم می‌کنند، آن‌قدر که دوستان نزدیک و خانواده‌ام از من بدشان بیاید.

من بی‌کس افتاده‌ام و نمی‌‌دانم که چه‌طوری باید خودم را زنده نگه‌دارم.

تعدادشان سه یا چهار نفر است.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جستجو گر فایل های اینترنت Rebecca کودکانه هایم تمامی ندارد مچاله Barbara گلچینی از کتاب شعر های دفتر سیاه اقای طاهااکبرزاده backlinkdesign فروش عمده پودر پاپریکا عاشقانه هاي ما Jennifer